گیتار طبیعت در حال نواختن است
کاش بودی ؟؟؟
چه گفتی:هستی ؟؟!!
آری دیدمت ...
وای ، وای ،چه می گذرد برمن
چرا وقتی نزدیکتر می آیم می گریزی؟
قوه ی تشخیصم از کار افتاده
صدای نهر آب را می شنوم و انگار تویی که راه می روی
صدای چهچه بلبلان ،به تک تک درختان چشم می دوزم
که شاید تویی که به تقلید صدای بلبل مرا می خواهی گمراه کنی
نه صدای آب که به سنگها برخورد میکرد صدای پای تو بود
نه صدای چهچه بلبلان ،نوای دلنشین تو!
باز هم هم یک وهم،بازهم یک رویا ، یک خیال دلنشین
زمانی فهمیدم که نیستی ،که باز هم صدای کوکو می آمد
همان پرنده تنهای جنگل...
اونیزمانندمن تنها بود...
چه اتفاق عجیبی ،می خواستم تمام کنم !!!
نوشته هایم را می گویم
به نا گه برگ درخت ،هشداری داد!
تنها نیستی :همان برگی که از درخت سرو بر دفتر دلم افتاد
شادم ، دلشادتراز شروع نوشته هایم
آخر خداهست وهمیشگی ست...26/3/91
نظرات شما عزیزان: