نگاه من به آب خیره بود
چه نگاه،نگاه زیبایی
آن دم که چشمانت خیره شددر چشمانم
بلور نازک شیشه ای قلبت شکست
وآن دم بود که تو...
عاشق شدی...
تپش قلبت آن دم که گفتی سرت را بیاور
و گوشهایت را بگذار بر سینه ام وصدای قلبم را بشنو
شنیدم آنقدر تند ومحکم بود ،که از افکار خود خجالت کشیدم
بعداز آن دیگر صدایم پراز سکوت شد
وتو اعتراض کردی چرا سکوت !!!
تواز شرمندگی ام خبر نداشتی؟
یادت هست!؟
آنگاه حرف می زدی و صدای قایق موتوری
کلامت را برید وتو به خود فشارآوردی که چه می گفتم؟
بازهم سکوت کردم..
وبه جبران همه شرمندگی هایم
دنباله حرفت را به یادت آوردم
یادت هست
صدای بلبل، شنیدن صدای موج آب
چه خاطره های زیبایی ،تومیگفتی و
همچنان من پراز مجذوبیت توبودم ودر آخر...
تورفتی و من ماندم وخوابهای تکراری دلتنگی ام...
نظرات شما عزیزان: