عشق پنهانی ماه

 

روز ها گذشت و گنجشک با خدا هیچ نگفت...فرشتگان سراغش را از خدا می‌گرفتند

و خدا هر بار به فرشتگان این گونه می‌گفت: می آید؛ من تنها گوشی هستم که

غصه‌هایش را می‌شنود و یگانه قلبی ام که دردهایش را در خود نگه می‌دارد.
و سرانجام گنجشک روی شاخه ای از درخت دنیا نشست. فرشتگان چشم

به لب هایش دوختند، گنجشک هیج نگفت. و خدا لب به سخن گشود: با

من بگو از آن چه سنگینی سینه توست. گنجشک گفت: لانه کوچکی داشتم،

آرامگاه خستگی هایم بود و سر پناه بی کسی ام. تو همان را هم از من گرفتی.

این طوفان بی موقع چه بود؟ چه می خواستی از لانه محقرم؟ کجای دنیا را

گرفته بود؟” و سنگینی بغضی راه بر کلامش بست. سکوتی در عرش طنین

انداز شد. فرشتگان همه سر به زیر انداختند.
خدا گفت: ماری در راه لانه ات بود. خواب بودی. باد را گفتم تا لانه ات را

واژگون کند. آن گاه تو از کمین کار پر گشودی. گنجشک خیره در خدایی خدا مانده بود.
خدا گفت: و چه بسیار بلاها که به واسطه محبتم از تو دور کردم و تو ندانسته به

دشمنی ام برخاستی. اشک در دیدگان گنجشک نشسته بود. ناگاه چیزی در درونش

فرو ریخت .های های گریه هایش ملکوت خدا را پر کرد...

 

 

 



گفتم: لعنت بر شیطان
لبخند زد
پرسیدم: چرا می خندی؟
پاسخ داد: از حماقت تو خنده ام می گیرد
پرسیدم:مگر چه کرده ام؟
با تعجب گفت:مرا لعنت می کنی در حالی که
هیچ بدی در حق تو نکرده ام؟!
با تعجب پرسیدم:پس چرا زمین می خورم
جواب داد:نفس تو مانند اسبی است که آن را
رام نکرده ای.نفس تو هنوز وحشی است.تو
را زمین می زند
پرسیدم:پس تو چه کاره ای
پاسخ داد:هر وقت سواری آموختی .برای رم دادن
اسبت می آیم.فعلا برو سواری بیاموز.در ضمن این قدر مرا لعنت نکن
گفتم:پس حداقل بگو چگونه اسب نفسم را رام کنم
در حالیکه دور می شد گفت:من پیامبر نیستم جوان!!!

فرض کن حضرت مهدی به تو ظاهر گردد...

ظاهرت هست چنانی که خجالت نکشی؟

باطنت هست پسندیده ی صاحب نظری؟

خانه ات لایق او هست که مهمان گردد؟

لقمه ای در خور او هست که نزدش ببری؟

پول بی شبهه و سالم داری،یک عدد هدیه برایش بخری؟

حاضری گوشی همراه تو را چک بکند؟

با چنین شرط که در حافظه دستی ببرد؟!

واقفی بر عمل خویش تو پیش از دیگران؟

می توان گفت تو را شیعه اثنی عشری؟؟!!...


نظرات (0)
ارسال شده در تاریخ : جمعه 2 خرداد 1393برچسب:, :: 23:29 :: توسط : سارا

 

نقل است که حضرت موسی علیه السلام در کوه طور در

مناجات خود عرض کرد: یا اله العارفین  

جواب آمد لبیک (یعنی ندای تو را پذیرفتم) 

سپـــس عرض کرد:

یا اله المحســــنین (اى خداى نیکوکاران ) جواب شنید لبیک

سپس عرض ‍کرد: یا اله المطیعین (ای خدا اطاعت کنندگان)

جواب شنید لبیک،

سپس عرض کرد: یا اله العاصین (ای خدای گنهکاران)،

این دفعه سه بار شنید لبیک،لبیک ؛ لبیک .

حضرت موسی علیه السلام  عرض کرد: حکمتش چیست

که این دفعه سه بار شنیدم که فرمودی لبیک،

 به او خطاب شد: عارفان به معرفت خود، و نیکوکاران

به کار نیک خود، و مطیعان به اطاعت خود، اعتماد دارند،

 ولی گنهکاران، جز به فضل من، پناهی ندارند،

اگر از درگاه من ناامید گردند، به درگاه چه کسی پناه ببرند؟ 

 

 

خدای عز وجل میفرمایند:

محبوبترين بندگان نزد من آنهايند كه

به خاطر من يكديگر را دوست دارند،

دلبسته مساجدند و سحرگاهان لب به استغفار گشايند

اينانند كه هرگاه بخواهم زمينيان را كيفر دهم

به ياد ايشان افتم و از مجازات آنان صرف نظر كنم

 


نظرات (0)
ارسال شده در تاریخ : شنبه 27 ارديبهشت 1393برچسب:, :: 23:48 :: توسط : سارا

برای زندگی کردن کافیست که مرده باشی...

باچشم های باز ونگاهی روبه آسمان...

کافیست مرده باشی تابفهمی :معنی شب گریه های دخترک شب های بی ستاره یعنی چه؟

باید بفهمی خستگی چه طعمی دارد؟

بایدبفهمی چرا تنهایی؟

می نویسم که خوب نیستم....

برای چیزهایی که شنیده ام بغض میکنم ...

بغضم را فرو میخورم...

نمی دانی بغض فرو خورده چقدر تلخ است...

اشک هایم را خاک میکنم...

هراسم نیست که باختم ،همهی داشته هایم را....

کاش تورا ازروزاول به مانندامروز مشناختم...

من باتنهاییم زنده ام...

روزهایم رابا تنهاییم معنا میکنم...

من باتنهاییم عشق بازی میکنم...

روزهایی که میگذرد وشب هایی که خیس ازاشک ،سحرمیشود...

شایدپروانه شدن یک خیال بود!!!

یک خیال ساده اما

             دوست داشتنی...

آمدم بگویم دستهایم رابگیر

که دیدم رفته بود...!!!

برای چیزهایی که میشنوم بغض میکنم..

گرمای اشکهایم رابادستهای سردم حس میکنم...

ازاین همه تنهایی ودلتنگی اشکها برروی دستهایم میشکند...

بازهم تنهایی...

می دانی؟

گاهی دلم برای خودم میسوزد....

1- افکارت رابه اشتباه مینداز اینها را گفتم ولی تنهاییم زیباست ...

2- اشکهایم رادوست دارم چون خریدارشان رامیشناسم...

3-بغضم را که خاک کردم ،میدانستمکه خداست درون دل شکسته...

4-چه زود قضاوت کردید "خدا"ست اوکهدرتنهایی من زمن یاد میکند...

 



ادامه مطلب...

نظرات (1)
ارسال شده در تاریخ : سه شنبه 23 ارديبهشت 1393برچسب:, :: 11:58 :: توسط : سارا


نظرات (0)
ارسال شده در تاریخ : دو شنبه 22 ارديبهشت 1393برچسب:, :: 1:43 :: توسط : سارا

بسم الله

قلب های صاف رابطه مستقیمی با کاغذ های صاف دارند، حواسمان باشد کاغذ را به دستانی بسپاریم که آخر کار یک دفتر از خاطرات زیبا درونش نوشته شده باشد نه کاغذی مچاله که هر قدر هم صافش کنیم رد خمیدگی ها رویش بماند.

 

 

 


نظرات (1)
ارسال شده در تاریخ : چهار شنبه 10 ارديبهشت 1393برچسب:, :: 2:52 :: توسط : سارا

 

 

فرازهایی از توبه نامه بار خدایا از کارهایی که کرده ام به تو پناه می برم از جمله :
از این که حسد کردم...
از این که تظاهر به مطلبی کردم که اصلاً نمی دانستم...
از این که زیبایی قلمم را به رخ کسی کشیدم....
از این که در غذا خوردن به یاد فقیران نبودم....
از این که مرگ را فراموش کردم....
از این که در راحت سستی و تنبلی کردم....
از این که عفت زبانم را به لغات بیهوده آلودم.....
از این که در سطح پایین ترین افراد جامعه زندگی نکردم....
از این که منتظر بودم تا دیگران به من سلام کنند....
از این که شب بهر نماز شب بیدار نشدم....
از این که دیگران را به کسی خنداندم، غافل از این که خود خنده دارتر از همه هستم....
از این که لحظه ای به ابدی بودن دنیا و تجملاتش فکر کردم....
از این که در مقابل متکبرها، متکبرترین و در مقابل اشخاص متواضع، متواضع تر نبودم....
از این که شکمم سیر بود و یاد گرسنگان نبودم....
از این که زبانم گفت بفرمایید ولی دلم گفت نفرمایید.
از این که نشان دادم کاره ای هستم، خدا کند که پست و مقام پستمان نکند....
از این که ایمانم به بنده ات بیشتر از ایمانم به تو بود....
از این که منتظر تعریف و تمجید دیگران بودم، غافل از این که تو بهتر از دیگران می نویسی و با حافظه تری.....
از این که در سخن گفتن و راه رفتن ادای دیگران را درآوردم....
از این که پولی بخشیدم و دلم خواست از من تشکر کنند....
از این که از گفتن مطالب غیر لازم خودداری نکردم و پرحرفی کردم....
از این که کاری را که باید فی سبیل الله می کردم نفع شخصی مصلحت یا رضایت دیگران را نیز در نظر داشتم....
از این که نماز را بی معنی خواندم و حواسم جای دیگری بود، در نتیجه دچار شک در نماز شدم....
از این که بی دلیل خندیدم و کمتر سعی کردم جدی باشم و یا هر کسی را مسخره کردم....
از این که " خدا می بیند " را در همه کارهایم دخالت ندادم....
از این که کسی صدایم زد اما من خودم را از روی ترس و یا جهل، یا حسد و یا ... به نشنیدن زدم...


نظرات (1)
ارسال شده در تاریخ : سه شنبه 9 ارديبهشت 1393برچسب:, :: 19:35 :: توسط : سارا

پسری ک تو را دوست داشته باشد تنت را عریان نمی کند بانو....                                                                   

بلکه لباس عروس بر تنت میکند...
بفهم ,عشق اگر واقعا عشق بود,لذت آن بوسه بر پیشانی خیلی بیشتر از لب دادن بود...
اگر عشق واقعا عشق باشد همان دستانت را ک میگیرد حتی برای ی لحظه دیوانه ات میکند و از برق چشمانش مست میشوی احتیاج ب آغوشی و هم خوابی نیست ...
خلاصه رفیق سرت را درد نیاورم اگر عشقت مردانگی داشته باشد از دوری یکدیگر هم لذت می برید چون مطمأن هستی جایت در میان قلبش ثابت و دست نخوردنی ست....
لازم نیست هر روز هفت قلم آرایش کنی ک مبادا خوشگلتراز تو, دلش را ببرد . . .
خیالت تخت است که تو با همان قیافه و خود واقعی ات حاکم ذهن او هستی....
این مطمئن بودن از رابطه یعنی بالیدن به خود و افتخار کردن به سرنوشت ک ی مرد توی زندگی داری تا همیشه تکیه گاهته و یقین داری ک تنها انتخابش توی زندگی تو هستی و بس ...


نظرات (0)
ارسال شده در تاریخ : سه شنبه 9 ارديبهشت 1393برچسب:, :: 4:18 :: توسط : سارا

امشب انگار قرصها هم آلزایمر گرفتن …

لعنتیا یادشون رفته که خواب آورن نه یــــــــاد آور ...


نظرات (0)
ارسال شده در تاریخ : سه شنبه 9 ارديبهشت 1393برچسب:, :: 4:17 :: توسط : سارا

http://8pic.ir/images/74592977155925483682.jpg

دلم شکسته ، دلم را نمی خری آقا!؟           /       مرا به صحن بهشتت نمی بری آقا!؟

 

اگر چه غرق گناهم ولی خبر دارم              /       تو آبروی کسی را نمی بری آقا

 

چقدر خوبی و دل رحم و مهربان ، عاشق     /      و در دقایق عمرم شناوری آقا

 

همیشه از حرمت بوی مهر می آید             /      شبیه باغ پر از گل معطری آقا

 

تمام دفتر شعرم فدای چشمانت                  /       که از تمام غزلهام بهتری آقا

 

ولی بدون تو این شعر ها چه دلتنگند          /      بدون نام تو اصلا چه دفتری آقا

 

در اوج بی کسی ام در خیال من هستی         /      تویی که یارترین یارو یاوری آقا


نظرات (0)
ارسال شده در تاریخ : دو شنبه 8 ارديبهشت 1393برچسب:, :: 1:19 :: توسط : سارا

 
امواج، لنگه کفش کودکی را از او گرفت.

او روی ساحل نوشت: " دریا، دزد کفشهای من"

آنسو تر، مردی که از دریا ماهی گرفته بود،

روی ماسه ها نوشت:

"دریا سخاوتمندترین سفره ی هستی".........

موج دریا آمد و جملات را محو کرد

و برای من تنها این پیام را باقی گذاشت:

" برداشتهای دیگران در مورد خودت را در وسعت خویش حل کن تا دریا باشی "(hamkar)

 


نظرات (0)
ارسال شده در تاریخ : دو شنبه 8 ارديبهشت 1393برچسب:, :: 1:6 :: توسط : سارا
درباره وبلاگ
مجنون شدم که راهی صحرا کنی مرا... گاهی غبار جاده ی لیلا، کنی مرا... کوچک همیشه دور ز لطف بزرگ نیست... قطره شدم که راهی دریا کنی مرا... پیش طبیب آمده‌ام، درد می‌کشم... شاید قرار نیست مداوا کنی مرا... من آمدم که این گره ها وا شود همین!... اصلا بنا نبود ز سر وا کنی مرا... حالا که فکر آخرتم را نمی­کنم... حق می­دهم که بنده دنیا کنی مرا... من، سالهاست میوه ی خوبی نداده‌ام... وقتش نیامده که شکوفا کنی مرا... آقا برای تو نه ! برای خودم بد است... هر هفته در گناه، تماشا کنی مرا... من گم شدم ؛ تو آینه‌ای گم نمی‌شوی... وقتش شده بیائی و پیدا کنی مرا... این بار با نگاه کریمانه‌ات ببین... شاید غلام خانه زهرا کنی مرا... اللهم عجل لولیک الفرج
نويسندگان
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان غزلهای پریشان و آدرس zibaykhofteh.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.







نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 26
بازدید دیروز : 16
بازدید هفته : 45
بازدید ماه : 116
بازدید کل : 112582
تعداد مطالب : 210
تعداد نظرات : 41
تعداد آنلاین : 1



Alternative content



سفارش کد بارشی


رفتـــ 25